در مسـیـر راه مـــا یـک مسجــد و میخـــانه بـود
این دل دیوانه را با آن دو معبد القه ای جانانه بود
سـجــــده محـــراب را مـیـخـــانه داران لایـق انــد
مـستـی سجاده بیش از این دو سه پیـمانـه بود
عـشق عـاشق یک صـدا و نعـره مستــانه نیسـت
با وضو وجسم پاکش اینچنین در خم می افتاده بود
لیلی و مجنون نـگر وانگه بیا و خســرو شیــرین ببین
رسـم ایـن بازار از روز ازل، عاشق کشی مستانه بود
دلبـری و نــاز یــار همـچـــون شـــراب و جـــام مــــی
می کشد اما کسی آن را به ما در سجده کردن داده بود
ایـن خــدا ســازنـــده ی هـم مـسـجــد ومیخــانه اســت
عارف از ضعف خودش در جام می عکس کسی را دیده بود
نظرات شما عزیزان:
دادا